عشق پاییزی
اگر آذر برای خیلی ها پایان پاییز عاشقی ها باشد،برای من یکی آغاز قصه ی عشقی پاییزیست...
آذر برای من بوی عاشقانه های یواشکی میدهد...
نیمه های آذر که میشود،وابستگی ها شروع میشوند،وابستگی بودنمان پیش هم به اینکه چقدر و تا کجا دوستم داری و تا چه روزی بتوانی عاشق من بمانی...
شروع میشوند استرس های پیام های یواشکی شبانه و ترس از مادر...
و غصه ی آن شب که قرار بود ساعت یازده حرف بزنیم و اما نتوانستم بیایم و بعدش که پیامت را دیدم که منتظرم مانده بودی،بااینکه هیچ وقت هم دیگر را نمیشناختیم و قدر یک دنیا خوشحال میشدم...
میشود عشق من به ویچت فیلتر شده که عاشقش هستم،به خاطر تو و اولین عکسی که برایم انجا فرستادی و حرف هایت در باره ی ازدواج و ترس و قندی که در دلم آب میشد...
قند برای اینکه حس میکردم انگار دوستم داری و ترس از اشتباه بودن این حس...
و شکلک های بوسه ی نیم باز که نمی دانم چه حسی به آن ها داشتی که حاضر نبودی جای دیگر حرف بزنیم...
و حرف های قلنبه سلنبه ی آنروز چهارشنبه صبحمان و باران بی امان و آسمان و هجوم بی امان فکر ها به مغزم...
و بغضم از اینکه گفتی راهی سفری و ده روز در بی خبری مطلق..
و تمامش را که بخواهم خلاصه کنم می شود شیرین ترین پاییز عمرم و بهترین آذر دوران جوانیم...
عاشقانه هامان دارند یک ساله می شوند...
دوستت دارم بهترینم...
دوستت دارم عشق پاییزی ام...
- ۹۳/۰۹/۰۱