به نام آنکه که هرچه هست در ید قدرت اوست
هم او که به پنهان و آشکارمان آگاه است و در محبتش به بندگان همین بس که خالق مادر است!
به نام او که معجون پیچیده عشق را آفرید و به اعجاز الهیاش قلوب سخت بندگان نابنده اش را به طرفه العینی چون موم منعطف و رقیق کرد تا جذبه دوست داشتنشان، معادلات جغرافیایی و زمانی را مبهوت کند!
فاطمه جان
سلام ...
امشب که این نوشته ها را می خوانی تقدیر حضرت دوست بر آن بوده تا سالروز بودنت را از فاصله ای دور اما نزدیک و به زبان کلماتی شادبادش بگویم که در آغوش گرم و جوهرین کلماتند!
و چقدر خوب که سیاهههایی را که برایت نوشتهام با چشمان منتظرت تماشا میکنی و با صدای نازنینت میخوانی!
وه که چقدر عجیب است حس حسادتی که به این کلمات پیدا کرده ام!!!
امروز یا امشب، هفتمین روزی است که چشمانم از نعمت تماشای آن سیمای زیبا محروم اند و محرومیت اگرچه همیشه تلخ است ولی همیشه شر نیست که برای نابندگانی که قدر عافیت و ضرورت شاکر بودن را درست نمی دانند؛ محرومیتها نیز نعمت اند!
نعمتی که لحظههای آیندهی باهم بودنمان را شاکرانهتر و لذیذتر خواهد کرد تا ثانیههای بیبازگشت عمر را اینبار کمی حریصتر و مشتاقتر زندگی کنیم و آه و آه و آه از لحظههای با هم بودنی که به جرم سردرهوا بودن فرزندان آدم تباه میشوند!
این روزها که کمی فرصت بیشتر فکر کردن برایم فراهم شده، مدام به این فکر می کنم که چقدر انسان موجود غریبی است
و اصلا شاید رمز و راز رها شدنمان در این زمین گرد، همین باشد که با گردش ایام قدری از غربت و پیچیدگیمان کم کنیم تا شایسته دیدار فلسفه خلقت باشیم!
انسان همان طفیل سراسر ضعفی است که تامل در لحظات خلقتش، شرمناک است و اگر نبود نگاه کریمانه حضرت دوست، بی شک شیء قابل ذکری نبود ...
انسان از آبستن مادر خروج میکند تا در حدفاصل این خروج و خروج از آبستن مادر ِ دنیا، تشنگی و گرسنگی را وجدان کند، عاشق شود و بعد از دل بستن، دلتنگی را زیست کند و آنگاه که سرمست از غرورهای جوانی، توهم قدرت رو به طغیانش بُرد؛ به لحظه ای طعم ناتوانی و ضعف را بچشد و در عمری که درازایش به یکی دو روز میماند؛ محیای سفری برای مقصد اصلی باشد!
آری لحظههای عمر سراسر لبریز از شموس و اقماری است که هریک طلوع کاذبی دارند تا در منازلی کوتاه معبود آدمی شوند و آنگاه که رو به افول میگذارند؛ ناگاه ندای ملکوتی انّی لا اُحبُّ الافلین از نهانیترین بخش ابراهیمی انسان بلند میشود تا معبود جدیدی را برای دوست داشتن بیابیم!
و در این مسیر طلوع و غروب اصنام، آدمیزاد نیازمند همسـ(فـ)ـری است که در لحظههای ناتوانی نفسش، او را در راه یافتن معبودی که لا معبود سواه یاری کند و من چقدر باید خوش اقبال باشم که از جایی که حسابش را هم نمیکردم؛ نعمت همسـ(فـ)ـری بانویی به من ارزانی شد که همنام مادرم زهراست و همیشه به گوهر صداقت درونیاش غبطه خورده و خواهم خورد ...
خوب ِ من
امروز که سالروز بودن توست، به فصیحترین زبان دنیا و به آشکارترین وجه ممکن دوست داشتنت را اعلام میکنم و حجم دلتنگیام گواه آن است که چقدر برای بودنت شاکر خداوندی هستم که منت داشتنت را تا همیشه ی خداوندیاش بر من خواهد داشت ...
دوستدار و مشتاق ادامه سفری هستم که در مسیر با هم بودنمان تابهشت، قرار است مرا همصحبت و همپیاله بانویی کند که فاطمهی من است ...
ارادتمند/ همسـ(فـ)ـرت/ شامگاه هفتم شهریور 1395/ پادگان بقیه الله (عج) آباده
همین روزها، دو سال پیش (لطفا کلیک بفرمائید)
- ۰ نظر
- ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰