تابهشت...

۴۷ مطلب توسط «خانوم خونه» ثبت شده است

امروز که تاریخش ان زیر هم نوشته شده و گفتنش اضافیست 

کش و قوس های همیشگی با غلظت بیشتر ادامه داشتند و چند تصمیم مهم در این راستا اتخاذ نمودم!

صبح چند عدد قطع نامه با مادر در راستای بهبود روابط تصویب کردیم.

امروز تعطیل بود و بنده در تحقیقاتی که در قشر عقد جامعه داشتم به این نکته پی بردم که معمولا در روزهای تعطیل طرفین پیش هم هستند و انتظار داشتم همسرم کنارم باشد،ولیکن به دلایلی این مهم!محقق نشد و اینجانب در شکست عشقی کامل به سر می برم!

همسری به قدری درگیر کار و درس و بحث است که گاها حس میکنم وجود من و ابراز وجودم یک چیز اضافی و وقت تلف کن تلقی می شود!

لذا ترجیح می دهم بیشتر موارد سکوت کنم و خواسته هایم را قورت بدهم...

بیشتر خواسته هایم پیرامون حضور همسر کنارم است!که اغلب اوقات بر طبق همان برنامه ی قبلی محقق می شود،به سان برنامه ای که به کامپیوتر(من)بدهی و انتظار داشته باشی کامپیوتر خط ب خط ان را بخواند و اجرا کند!

خب ادم گاهی وقت ها به حضور یک نفر بیشتر احتیاج داره!

بیشتر وقت ها به این فکر می کنم که من شب ها از تنهایی خوابیدن می ترسم و همسری هم بیشتر وقت ها شب ها جلسه و اینا داره!

خب من شبا از ترس سکته میکنم!!!!!!!!!!!!!!

بگذریم!

کم کم به این مهم پی بردم که ارتباط تلفنی مایه ی افته!یعنی من یکی جنبه ی استفادشو ندارم!

ترجیح دادم گوشیم رو خاموش کنم و به همسری هم در آینده ای نه چندان دور اطلاع میدم!فکرشو بکنین مثه زمان قدیم که گوشی نبوده و با گوشی خونه با هم در ارتباط بودند!خیلی هم خوب و عالی!

از همین تریبون می خوام که به همسرم اعلام کنم من این تصمیم رو دارم!

خب این هفته هم که خانواده ی همسر برای اولین بار قراره شب یلدایی برام بیارن!

کادو و اینا

ذوق دارم

این از روز اول

بقیشو توفیق داشته باشم می نویسم!

Hanging



  • خانوم خونه
بنا بر در خواست یک نفر
(دلم)
از امروز روزانه نوشت خواهیم داشت.
یعنی اتفافقات مهم روزانه رو اینجا خواهم نوشت!
بعضی ها هم رمز دارند و فقط من و محرم تر ها رمز رو خواهیم داشت....
  • خانوم خونه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ آذر ۹۳ ، ۲۳:۵۶
  • خانوم خونه

وبلاگ خالی تر از خالیست!

گویی من حتما بایستی بگم به شوهری مطلب بذاره که بذاره!

:دی

  • خانوم خونه

اگر آذر برای خیلی ها پایان پاییز عاشقی ها باشد،برای من یکی آغاز قصه ی عشقی پاییزیست...

آذر برای من بوی عاشقانه های یواشکی میدهد...

نیمه های آذر که میشود،وابستگی ها شروع میشوند،وابستگی بودنمان پیش هم به اینکه چقدر و تا کجا دوستم داری و تا چه روزی بتوانی عاشق من بمانی...

شروع میشوند استرس های پیام های یواشکی شبانه و ترس از مادر...

و غصه ی آن شب که قرار بود ساعت یازده حرف بزنیم و اما نتوانستم بیایم و بعدش که پیامت را دیدم که منتظرم مانده بودی،بااینکه هیچ وقت هم دیگر را نمیشناختیم و قدر یک دنیا خوشحال میشدم...

میشود عشق من به ویچت فیلتر شده که عاشقش هستم،به خاطر تو و اولین عکسی که برایم انجا فرستادی و حرف هایت در باره ی ازدواج و ترس و قندی که در دلم آب میشد...

قند برای اینکه حس میکردم انگار دوستم داری و ترس از اشتباه بودن این حس...

و شکلک های بوسه ی نیم باز که نمی دانم چه حسی به آن ها داشتی که حاضر نبودی جای دیگر حرف بزنیم...

و حرف های قلنبه سلنبه ی آنروز چهارشنبه صبحمان و باران بی امان و آسمان و هجوم بی امان فکر ها به مغزم...

و بغضم از اینکه گفتی راهی سفری و ده روز در بی خبری مطلق..

و تمامش را که بخواهم خلاصه کنم می شود شیرین ترین پاییز عمرم و بهترین آذر دوران جوانیم...

عاشقانه هامان دارند یک ساله می شوند...

دوستت دارم بهترینم...

دوستت دارم عشق پاییزی ام...

  • خانوم خونه

دستم را باز هم به قلم بردی برای آخرین بار اما...

شنیدم امروز برای اولین بار کسی به دلم گفت آشغال...

آری شاید دل من آشغالی بیش نیست که آشغال ها خریداری ندارند...

بسم رب الحسین

بسم رب الفاطمه

بسم رب مادرم

بسم رب پدرم

سلام

سلام مادرم

دخترت هستم

آمده ام بر در خانه ات،تنها تر و دل شکسته تر از هر وقت دیگری...

مادرم میدانم دست هایت باز است که به آغوشت بیایم و در آغوشت حرف دل باز بگویم...

مادر،چند روز پیش عزای پسرت بود و هنوز هست...آمدم روضه ی پسرت...برای بار اول در مجلس حسین،برای حسین...برای خود حسینت گریه کردم ...برای صبوری زینبت....

گریه کردم که غم های زندگی ام را همه با حب حسین بشویم که بروند پی کارشان...

یادم هست که آنجا برات کربلا هم خواستم...

مادرم اما امروز آمده ام بگویم نشان به نشان اشک هایی که برای پسرت ریختم....

به من بگو

بگو به جبران کدام خطا دارم تنبیه میشوم و اشک میریزم...

به من بگو به جبران کدام خطا دست هایم از شدت اشک،میلرزند و نای نفسم رفته؟

به من بگو چرا تها کسم روی زمین،رهایم کرد به امان خدا؟

به من بگو مادرم چرا زندگی ام را دارم از شما گدایی میکنم؟

یا حسین

نه دیگر نمی خواهم به کربلایت بیایم

از کل دنیا و زندگی ام یک سوال برایم ایجاد شده که مگر قول ندادم در روضه ات که در زندگی اش فردوس بسازم برایش؟

مگر قول نگرفتم ازتان که زندگی ام را رویایی کنی؟

علی و زهرا وار

حسین جانم

مگر به خوابم نیامدی و گفتی فقط خودمان میدانیم و خدا که داریم با هم حرف میزنیم و من هم به کسی خوابم را نگفتم و خواهرتان را صدا زدید و به دامانش افتادم و گفتم زندگی ام دارد از هم می پاشد...همان شب کابوسی...

خیلی در دامانت گریه کردم یا زینب...یادت هست که در خواب انگار از حال رفتم و آب در دهان ریختید؟

یادتان هست دلداریم دادید؟

یادتان هست صبوری از من خواستید؟

یادتان هست نشانم دادید حجره ای در حرم ارا و گفتید اگر زندگی تان را بسازید،اینجا مال شماست؟

یادتان هست وعده ی چه چیز هایی را به من دادید و من ترسیدم خواب را بگویم که باز هم رویای شیرین شما را در خوابم ببینم....

یادتان هست در خواب چادر بر سرم کردید و گفتید مادرم گفتند این را برای عروسم ببرید؟

یادتان هست دست برروی زخم سینه ام کشیدید و گفتید اینجا جای حب خانواده ام است...چرا زخم شده...

یادتان هست ؟....

امشب می خواهم دلیل آن خواب شیرین و کابوس امشب را بفهمم...

به من بگویید چرا؟

بگویید چرا آن شب تا امشب انقدر شیرینی را دیدم...

و امشب دارم آتش میگیرم...



  • خانوم خونه

چقدر زود گذشت...

نیم سال است که من برای توام و تو برای من...

ششمین ماهگردمان هم رسید...

و من هرروز عاشقانه تر عکست را میبوسم و در ذهنم نوازش میکنم یادت را که همیشه همراهم هست...

دوستت دارم عزیزترینم

ماهگرد ششم برای هم بودنمان مبارک بهترینم...

  • خانوم خونه

اصلا انگار بعضی ها بلدترند زندگی کنند

بلدند با شادی به به جایی بروند که شاید برای ما بدترین جایی بود که در عمرمان رفتیم

بلدند عکس های قشنگ بگیرند و ما جز تصویر غم،چیزی آن روز بر بوم زندگی مان نکشیدیم

نه تنها آنروز...

بلکه آن یکی روز،آن یکی روز و آن یکی روز...

دلم یک زندگی خوب میخواهد

که برویم و مثل ان اول ها هی عکس هنری بیندازیم...

دلم میخواست آن روز یک عالمه عکس بگیریم...

دلم یک روز را میخواهد که ترس از رفتنت در وجودم نباشد...

همین

تمام

  • خانوم خونه

باران را دوست دارم

وقتی ساعت 5صبح

زیر باران

منتظر تاکسی هستیم

باهم

و حالت 

خوب است...


  • خانوم خونه

خوب تر از این هم مگر داریم که بعد از یک روز سخت

آرام دراز بکشی

کنارت تجسمش کنی

مثل دیشب و پریشب و شب های دیگر...

در ذهنت مرور کنی...

دوستت دارم بهترینم

دوستت دارم آرام جانم

دوستت دارم ...

دوستت دارم..

بخابی...

با یادش...


  • خانوم خونه