تابهشت...

۴۷ مطلب توسط «خانوم خونه» ثبت شده است

اشتباه نکن

این بار نه از حال جسمیم میخواهم بگویم نه میخواهم پای آن هایی که مارا به هم رساندند را بکشم وسط نه میخواهم فحش بدهم نه نه نه...

هیچ کدام

از آرزوهایم میخواهم بگویم

آرزوهایی که روزی روزگاری یک نفر که تمام دنیایش سفیدی مطلق بود دانخ دانه آن هارا روی سفیدی تخته ی قلبش هجی کرد که به تمامشان برسد.

چه با ذوق ارمغان تاریکی را نگاه میکرد بی خبر از آنکه دلش عشقی مثل عشق سارا و شوهرش میخواهد.

آرزویش رسیدن به آرامش بود،در کنار کسی که آرامشش به بودنم وابسته باشد...

نمی دانست روزی می رسد که کسی از داشتنش بترسد،خجالت بکشد،بی خوابی بگیرد،ضربان قلبش نامنظم شود،و خیلی چیزهای دیگر...

نمی دانست زندگی اش مشروط می شود.

نمی دانست برای کسی نمی تواند کس شود.

نمی دانست نمی تواند بانوی یک زندگی باشد.

نمی دانست نمی تواند خانم یک زندگی باشد.

نمی دانست بدترین عروس،بدترین زن داداش و بدترین خواهر و دختر می شود...

من امشب رسما جنازه ام

جناره ای متحرک

  • خانوم خونه

کی اشکاتو پاک میکنه

شبا که غصه داری...

  • خانوم خونه

دعوا که خب همه می کنن 

اما خب بالاخره هر کس کمتر دعوا بکنه برندست!

حقیقتش از دیشب که دیدم یک دقیقه هم نخوابیدی ناراحتم هنوز!

توی پرانتز:منم نمی تونستم بخوابم!هی می خوابیدم هی بیدار میشدم!

از اونجایی که ازم خواستی تمومش کنیم و من هم علاقه ای به کش دادن این موضوع ندارم و از الان عزا گرفتم که تا چارشنبه نیستی!

خوب باشیم،خوب زندگی کنیم و برای هم لازم نیست بمیریم،همین که برای هم نفس می کشیم کافیه!

من دوستت دارم اما دیشب که بی تفاوت وقتی دیدی گریه مکنم از کنارم رد شدی خیلی ناراحت شدم...

ولی همون موقع هم خدا می دونه تو دلم واسه خواستنت ولوله بود!

انشا الله که امتحانتو خوب بدی و به زودی زود ببینمت.

فعلا با اجازه

  • خانوم خونه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۲۱
  • خانوم خونه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۷:۲۰
  • خانوم خونه

از شنبه ی هفته ی قبل دیگه ننوشتم!

دوشنبه همسری اومد خونه ...

با اینکه خوب و خوش و خندون بود اما میشد غم ناشی از حرفا و اتفاقات روزهای قبل رو توی صورتش دید...

شرمنده شدم...

سهشنبه هم همسری خونه بود و شبش یه دعوای مختصری داشتیم سر استفاده ی بیش از حد من از گوشی...

اولش یکم تند حرف زد باهام و من قهر کردم و نخواستم پیشش بخابم اما بعدش با زور و کمی هم کتک کاری!

عجب زوری داشت خدایی!تاحالا ندیده بودم این زور همسری رو!

همسری اینهمه زور از کجا اورده بودی عاخه!؟

بالاخره هرجورب بود نذاشت اون شب تهنایی بخوابیم!دمش گرم!

چهار شنبه صبحم همسری رو راهی کردم رفت سر کار!

پنج شنبه شب!یعنی پنج شنبه که شب میشه!من توی این چیزا هنوز مشکل دارم!

قرار بود شب یلدایی بیارن برام!

دستشون درد نکنه چقدر زحمت کشیده بودن واقعا...

سنگ تموم گذاشته بودن واسم...

عاخه من خیلی عروس خوبیم!

با اجازه بقیش رمزی میشه توی پست بعدی

راستی کسی راهیو بلده که ادامه ی مطلب رو بتونم رمزی کنم عایا؟

  • خانوم خونه

.

توی شیرینی ، تو اول ، قند دوم می شود

مزه سوهان اعلا پیش تو گم می شود


بین قطاب و گز و نقل محلی ساده است

حدس اینکه طعم لب های تو چندم می شود 

روزها رد می‌شود، چشمت شرابی کهنه‌تر

پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم می‌شود


هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال

جمعیت آنجا گرفتار تراکم می‌شود


چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش

باغهای پرگُلِ قمصر تجسم می‌شود


ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا

اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!


دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت

شورِ شور، اصلا دو تا دریاچه‌ی قم می‌شود


وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو

موجبات سستیِ ایمان مردم می‌شود


وسوسه یعنی تو ! شالیزار هم یعنی بهشت

بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود... .

جواد منفرد


  • خانوم خونه

شکست

دلم


  • خانوم خونه

اره یادمه پارسال این مپقع کربلا بودی و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید

این روز ها دل را نمی خرند...

این روزها سیر و سرکه بی معناست..ننویس ک نپشتن هم بی معناست

  • خانوم خونه

دردم از یار است و درمان نیز هم...

قاصدک کجای کاری؟اهنم الان...

مشکل اینجاست که نمخوانندت

تمی خواهندت

اضافه ای

نفهمی

شوهرداری نمیدانی

ب درد جرز لای دیوار میخوری

میدونی

ازت خسته شدن

  • خانوم خونه