تابهشت...

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

امشب که هوای باران خورده تهران رنگ و لعاب دلم را تا خاطرات بارانی اشناییمان پرواز داده است؛ به هجدهمین روز اردیبهشتی سفر کرده ام که در حریم پرنور حضرت عمه جان به حکم خداوندی حضرت کریم شریک قلبت شدم و از ان به بعد بود که تازه فهمیدم زندگی بدون تو‌ برای منی که همه چیزم را پای تعهدنامه محضری گرو گذاشته ام؛ چیزی‌ نزدیک محال است و اصلا راستش را بخواهی تصور تکرار روزهایی که جایت کنارم خالی بود برایم جهنم است

نه اینکه در سالگشت عقد جمکرانیمان هوای عاشقانه خاطرات تلخ روزهای با هم بودنمان را از یادم برده باشد و بخواهم به هر دلیل نامعقولی عاشقانه نوشتی خیالی و تصنعی سیاه کنم

نه!

حساب و کتاب روزهای ناخوشیمان را از برم

من اما بالا پایین های زندگی را و اشک و لبخندهای با هم بودنمان را و همه لحظه لحظه های تاهلمان را امتحان شیرین خدا میبینم که در کنار همسفری از جنس عشق قرار است تا بهشت خوب حضرت خدا سیاحت کنیم

همسفرم

بابت یکسال با من بودنت

بابت یکسال عاشق شدنت

بابت یکسال صبر و حوصله ات

و بابت تحمل ناخوبی های من دست های نازنینت را می بوسم و به صریحت ترین زبان عاشقی هزارباره اعتراف می کنم که دوستت دارم ...

سالگرد برای هم شدنمان پربرکت


  • آقای خونه



تورو دوست دارم

مثل حس نجیب خاک غریب

مثل عطر شکوفه های سیب

تو رو دوست دارم عجیب

تورو دوست دارم زیاد

تورو دوست دارم 

مثل لحظه ی خواب ستاره ها ...

تورو دوست دارم 

مثل دلتنگی های وقت سفر

تورو دوست دارم

مثل حس لطیف وقت سحر

تورو دوست دارم مثل

خواب خوب بچگی

الفبای زندگیم را در دیکته ی عشقت یاد گرفتم و هیچ فهمیدی غلط های مصلحتی دیکته ام را که به عمد اشتباه نوشتم که هزار بار از روی دیکته ی عشقمان بنویسم و یادم بماند تک تک واژه های عاشقیمان را...

نبض احساسم را بگیر

میبینی چه ریتم قشنگی به زندگیم دادی؟

رنگ چشمانم را ببین،میبینی چه برقی میزند؟بهترین نقاشی هستی که می شناسم،این را از رنگ زیبایی که به نگاهم دادی فهمیدم...

نیت خیر تو را همان روزی دانستم که چون برایم خواستگار آمده بود،ناراحت شده بودی و غیرتت راهمان روز در تمام وجودم لمس کردم...

بگذار برایت هجی کنم الفبایی را که در این یک سال آموختم...

نفس که میدانی چیست؟

نفس نفسم تو را داد میزند

نفس در سینه ام تو را صدا می زند...

تو تعبیر تمام خواب های خوب منی...

شاه بیت غزل هایم هستی...

هفت سین تمام عید هایم هستی...

تکرار نشدنی ترین خوشبختی تاریخ هستی برایم...

و من عاشقت هستم...

عاشق خندیدنت

عاشق حرف زدنت

عاشق صدایت

عاشق ریتم نفس کشیدنت

عاشق صدای قدم هایت

عاشق انگشت هایت وقتی روی گونه ام میکشی انگشت هایت را...

عاشق دست هایت،وقتی دست هایم را فشار می دهی

عاشق سینه ات،وقتی سرم را روی سینه ات می گذاری...

عاشق بوی عطرت که روی لباسم می ماند

عاشقت هستم...

بودم

خواهم بود

برایت مینویسم تا وقتی که قلمم جوهر داشته باشد 

و وقتی جوهرش تمام شد

با خون دلم برایت مینویسم...

با تمام وجودم مینویسم برایت

تو مرد خوشبخت ترین زن دنیایی...

سالگرد عقدمان مبارک...


  • خانوم خونه
مرد من
بهترین من
یک زن از دنیا چه می خواهد؟
یک بغل احساس مث تویی را که گهگاهی از آن نفس بکشد و مقداری دوستت دارم زیر بالشتش پنهان کند و هرروز به پایت بریزد...
تمام تو سهم من است!تو مال خدایی من هم مال خدایم پس تو مال منی...
برایت آرزو میکنم که سال های بعدی
بچه هایمان برایت بنویسند و تو بخوانیشان...
و بعد از خط به خط نوشته هاشان
دوست داشتن من را که در پوست و خونشان جاریست،بچشی...
دوستت دارم

  • خانوم خونه