تابهشت...

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

میگفت خدا خداوند رندانی است که در اوج غرورهای رندانه شان گاهی فراموش میکنند که خالقشان آفریننده ی هوشمندی است!

فمکروا فمکر الله فالله خیر الماکرین!

راست میگفت

خیلی وقت است که حداقل در مقام لفظ باور کرده ام که من و تمام تقلاهای مهندسی کردنم برای فردایی که نمی دانم چیست، چیزی شبیه خیال بافی کودکانی است که رویای خام پرواز به سر دارند!

من اما نمیدانم که فلسفه اینکه امسال دومین سالی است که درست در شب سال گشت بودنت غایبم سر در کدام چشمه زلال حکمت های خداوندی دارد

راست ترش را بخواهی با همه تقلایم برای خوش بین بودن به مقدرات حضرت دوست هنوز هم گاهی از امور لایحتسب خداوندی پکر و حتی کلافه میشوم اما کمی بعد نفحات الهی ِخدایی که بودنش رمز بودن ماست دوباره تذکارم میدهد که لابد از پس این تلخی گذرا هم، شهد شیرینی از محبت خداوندی نهفته است که دست خیال خام و کوته بینانه نابندگان از فهم عمق محبت این تلخی ها کوتاه است

خوب من

تکرار اگر در مقام عقل ملال آور است از نگاه عاشق زیباترین سنت مکرر خداست که طعم تکراری اش با هیچ بداعتی قابل قیاس نیست

بهار هر سال بهار است آنسان که محبت نوشت های پرتکرارمان برای سالگشت های مقدسمان نیز هر سال رنگ بوی تازه ای دارند

پس به رسم تولدنوشتی که از پادگان آباده برایت نوشتم دوباره واژگان را به پای چشمان معصومت میریزم

امروز که سالروز بودن توست، به فصیحترین زبان دنیا و به آشکارترین وجه ممکن دوست داشتنت را اعلام میکنم و حجم دلتنگیام گواه آن است که چقدر برای بودنت شاکر خداوندی هستم که منت داشتنت را تا همیشه ی خداوندیاش بر من خواهد داشت ...

دوستدار و مشتاق ادامه سفری هستم که در مسیر با هم بودنمان تابهشت، قرار است مرا همصحبت و همپیاله بانویی کند که فاطمهی من است ...

  • آقای خونه