تابهشت...

با من بمون ...

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۴ ق.ظ

بعضی وقت ها هست که آدم می داند که باید چیزی سیاهه کند اما هرقدر که آسمان و ریسمان می بافد و تقلای احمقانه می کند برای جمع و جور کردن ناخوبی های رفتارش؛ کلاف سردرگم حرف هایش بیش تر و بیش تر گره ی کور لال مانی می خورند تا بغض های دیشبش کهنه تر شوند و تا یک وجب مانده به چه کنم چه کنم های عاشقی در لجنزار تلخ و تنگ تنهایی بیش تر غرق شود
میگویند ادم ها به امید زنده اند
امید من؛
باور کن تا آخرین لحظه های نفس کشیدنم؛ پیش از آنکه لجن های تنهایی دهان صدا زدنم را تا همیشه لال کنند با همان صدای بار اول و البته کمی نحیف تر صدایت خواهم کرد که اهای همسـ(فـ)ــر؛
من اگر پای همسـ(فـ)ــری ام لنگ شده، بیش تر تر از قبل محتاج نگاه محبتانه ی توام و اصلا بگذار تا بیخیال ادبیات نوشت ها و قانون های دست و پاگیر نگارش ساده و بی تکلف بگویمت که من از تنها ماندن در مسیری که قرار بود تا بهشت باشد؛

می ترسم ...


  • خانوم خونه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی