تابهشت...

نمی دانم در طومار تقدیرات دخترک چه نوشته بودند که وقتی مثل امروزی پاهای کوچکش را به دنیای آدم بزرگ ها می گذاشت اسم زیبای فاطمه را از بین همه نام های آسمانی برایش دستچین گلچینانه کردند و شاید در همان گیر و دار اسم گذاری ها بود که دست خداوندی حضرت کریم در فاصله ای نه خیلی دور اراده کرد تا پسرکی که تازه 4 سالگی اش تمام می شد بی آنکه بداند هفتمین روز شهریور را عاشق شود!

قبل تر ها گفته بودم که داستان عاشقیم از شنیدن نامت شروع شد و حالا من هر روز نامت را و صدا کردنش را بیش تر عاشق می شوم

بگذار واژه ها در تقلای بیان دوست داشتنت لال شوند من اما همین قدر می نویسم که آمدنت و بودنت و مهم تر از همه، برای من بودنت نعمتی است که بر نالایق بودنم برای داشتنش معترفم

خوب من

سالروز بودنت پربرکت

ساده و صمیمی

دوستت دارم ...

  • آقای خونه

امروز خبردار شدم که یکی از دوستان دوره ی کودکی ام،در استانه ی طلاق گرفتنه...

واین دومین مورد میون دوستامه...

چرا طلاق میگیرن؟فلسفه ی طلاق رو هنوز نمیدونم!فلسفه ی اون مرز شکستن تحمل و حرمت رو نمیدونم...

یعنی دیگه نمیتونن همدیگر رو تحمل کنن؟

واقعا تصورش سخته...خیلی سخت...

کاش عشق ما پا بر جای بمونه...برای همیشه ی همیشه ی همیشه تنهایی هامون دونفره باشن...

دوستت دارم

آدمی ترین آدم حوایی ام...

  • خانوم خونه

بعضی وقت ها هست که شنیدن و دیدن سنگینی سرمای بعضی حرف ها و رفتارها از بعضی آدم ها طوری غافلگیرت می کند که انتظارش را هم نداری!

اینجور وقت ها که البته چند وقتی است که مکرر شده اند گاهی اینقدر سریع اتفاق می افتند که حتی فرصت جمع و جور کردن خودت را هم پیدا نمی کنی و مثلا از صبح تا عصر مثل جن زده ها پشت مونیتورهای زهرماری سازمان خشکت می زند و البته هر از چندگاهی پیامکی هست که حال ناخوبت را بیش تر جا بیاورد تا خستگی جان کندن های معیشتی ات حسابی در برود و ناشکری نشود که اصلا شاید همین خرد شدن غرور جوان های متکبر دیروز، یکی از فلسفه های متاهل شدن انسان هاست!

بگذریم

قرار بود از غیرخدا توقعی نداشته باشم و انشالله نخواهم داشت!

پس گلایه ای نیست از خیلی چیزهایی که باید باشد و نیست و لابد همه این ها برای من چیزی است شبیه ابتلائات و آزمایش های خداوندی

و سپاس برای اوست که هر وقت حال ناخوبم خواست کمر ایمان دلم را بشکند آیه و نشانه ای را از سمت و سوی نمی دانم کجا فرستاد تا در و دیوار تهران برایم بخوانند که فاستقم کما اُمِرت.

راستش را بخواهی پیش تر ها اینقدرها صبور نبودم و حجم ضعف های دانسته و ندانسته ام به حدی بود که لحن جواب سلام های سرد احدی را تاب نمی آوردم!

حالا اما که در این چند وقته چیزهای درشتی شنیده ام که البته شاید مستحقشان هم بوده ام تنها اشاره های گاه و بی گاه خداوندی است که آرامم کرده و اصلا  گاهی می شود که به ذوق و شوق خواندن آیه های هک شده قرآن بر در و دیوار اتوبوس های تندروی تهران از خواب بیدار می شوم تا دوباره برایم بلند و فصیح بخوانند که واستعینوا بالصبر و الصلاه!

مخلص کلام اینکه راستش را بخواهب خودم هم نمی دانم چه باید کرد ولی اجمالا برای اینکه بغض هایی که یقه ی دلم را حسابی گرفته اند و دارند مبدل به حنّاق می شوند یا حالت های ناخوب و افکار پریشانم خاطری را آشفته تر نکند و یا زبانم لال، به تلافی حرمت های شکسته شده ام و به بهانه خنک شدن نفسم هر حرفی نزنم؛ بازهم روزه لال مانی ام را ادامه می دهم تا شاید به جای همسـ(فـ)ـرم، من کمی به رفتارها و حرف هایم فکر کنم!

منتظر پخش آلبوم پایان پریشانی بودم تا برای هدیه ماهگرد سوم پیشکش کنم منتهی ظاهرا هنوز توزیع نشده فعلا track اولشو به عنوان پیش-هدیه گوش کن



  • خانوم خونه

 و حالا

من

تو

اینجا

کنار هم

باید اضافه ها را دک کنیم

حتی واژه ها

بودنت را عشق است ...


  • خانوم خونه

بعضی وقت ها هست که آدم می داند که باید چیزی سیاهه کند اما هرقدر که آسمان و ریسمان می بافد و تقلای احمقانه می کند برای جمع و جور کردن ناخوبی های رفتارش؛ کلاف سردرگم حرف هایش بیش تر و بیش تر گره ی کور لال مانی می خورند تا بغض های دیشبش کهنه تر شوند و تا یک وجب مانده به چه کنم چه کنم های عاشقی در لجنزار تلخ و تنگ تنهایی بیش تر غرق شود
میگویند ادم ها به امید زنده اند
امید من؛
باور کن تا آخرین لحظه های نفس کشیدنم؛ پیش از آنکه لجن های تنهایی دهان صدا زدنم را تا همیشه لال کنند با همان صدای بار اول و البته کمی نحیف تر صدایت خواهم کرد که اهای همسـ(فـ)ــر؛
من اگر پای همسـ(فـ)ــری ام لنگ شده، بیش تر تر از قبل محتاج نگاه محبتانه ی توام و اصلا بگذار تا بیخیال ادبیات نوشت ها و قانون های دست و پاگیر نگارش ساده و بی تکلف بگویمت که من از تنها ماندن در مسیری که قرار بود تا بهشت باشد؛

می ترسم ...


  • خانوم خونه
خوب ِ‌من شاید سیاه کردن این واژه ها برای منی که چشم دیدن کوچک ترین ناخوشی ات را هم ندارم به اندازه صحبت از ناخوشی های مگوی روزگار دشوار است که من به شهادت عقل و ایمانم باید در همه لحظات باهم بودنمان، به اندازه نهایت رمق و توانم سدی باشم مردانه به روی سیل ناخوشی های زندگی تا مبادا پیکر نازنین قلبت به قدر لحظه ای سنگین شود

من اما من باب آرامش خیالت به رسمی ترین و محضرپسندترین زبان قلم اعتراف می کنم که لحظه لحظه های روزمرگی ها و فکرها  و تقلاهایم حتی همانوقت که ظاهرشان آنقدر تلخ و زمخت می شود که دیگر رنگ و بوی ملموس عشق ندارند؛ درست وسط همان لحظه های ناخوب کلافگی های معیشتی، بازهم به عشق لبخند گرمت نفس های قلب و امیدم هزارباره احیا می شوند تا رنگ زمینه ی همه ی این ثانیه های بی رنگ، به همان رنگ همیشه بهاری دوست داشتنت سبز باشد

آری مهربانم؛
باور کن خیالت و یادت آنقدر برایم سبز همیشگی هست که تمام خستگی ها و کلافگی های عالم هم رمق از پا درآوردنم را نخواهند داشت و تو بازهم باور کن که رمز این اعجاز خستگی ناپذیر تنها در همین دو واژه ی ساده و سبز اعتراف خلاصه شده است که؛
دوستت دارم ...
love coloring pages

  • خانوم خونه
می دانم که می دانی دوست داشتنم را و می دانم که گاهی این سیاهه ها اینقدر رنگ بوی تکرار می گیرند که از نگاه آدم های شهر اضافه اند
من اما اگر ثانیه های دوست داشتنت را در حصار تنگ واژه ها به زنجیر ادبیات های شلخته ام میکشم؛ به روزهای روشنی دل بسته ام که هم آغوش هم دیوانگی های امروزمان را مرور کنیم و تو برایم لبخند بزنی ...

  • خانوم خونه